رخدادشهر: علیرضا رفیعی_ باغ زرشک این روزهای اصفهان معجونی از هنر معماری و ادبیات است که بخش معماری آن را بنای فعلی و قسمت فریبا و ادیبانهی آن را محمدرضا رهبری رقم زده است.در حقیقت بینندگانِ این شبهای باغ زرشک، شاهد نوایی دلانگیز از گزارههای متعدد و متفاوتی هستند که قلم رهبری آنها را جان بخشیده، و نه تنها جان که عشق و سوز و شفقت را با آن گزارهها درآمیخته است.
این شبها باغ زرشک را فقط و فقط میبایست شنید، نه آنکه دید. قصهها، حکایتها، سوزها، غمها، شادیها، زحمتها، مرارتها و هر آنچه که در طی این چند صده به باغ زرشک رفته است را در قالب نمایشی پر از حکایت از زبان محمدرضا رهبری باید شنید.
با نگاهی اجمالی به کارهای اخیر رهبری که لبریز از دغدغهمندی نسبت به اصفهان است، میتوان او را به عنوان مسافری شگفتزده که در حال عبور از اصفهان، با ابعاد و زوایایی از این شهر سحرانگیز مواجه میشود، تصور نمود.
در نمایش قبلیاش، مسافر ما (که خود محمدرضارهبریست) به صورتی شیوا به ابنیهی مختلف، آداب، رسوم، رویدادها، حوادث تلخ و شیرین اصفهان میپردازد و در نمایش باغ زرشک، که در همان امتداد است، رهبری همانند مسافری است که سعی در گشودن یکی دیگر از هزاران پنجرهی فراموش شدهی این باغشهر به روی بیننده را دارد.
در نمایش باغ زرشک نه تنها بیننده به تاریخچهی پر پیچ و خمی که بر سر این باغ رفته آگاه میشود، بلکه با نگاه ظریف و در عین حال منتقدانه، به بررسی و نقد هر آنچه که بر سر این باغ زیبا رفته میپردازد تا شکوه فعلی آن که در احاطهی ابنیهی مدرن و مرتفعی که سعی در بلعیدن این عمارت پرجلال و جبروت دارد را در یک بازهی بلند تاریخی به شهادت بنشینند.
بهنظر میرسد که محمدرضا رهبری در این نمایشنامه قلمش را به سمتی تازانده است که پرچم اعتراض خود را حتی به تبدیل باغ زرشک به یک کارخانهی مدرن نیز افراشته است، چرا که در این تبدیل افسار گسیخته، نه تنها ساختار اصلی محور باغ شهر اصفهان، که توسط چهارباغ از شمال به جنوب کشیده شده است را تغییر دادهاند بلکه حتی در حداقلترینها، نگاه دقیقی به زندگیهای روزمرهی مردمانی که حیاتشان به وجود این باغ بزرگ گره خورده است (مانند شوهر پیرزن فراموشکار نمایش که پس از تبدیل باغ زرشک به کارخانه به ناچار از کشاورزی دست برداشته و برای ارتزاق خانواده رفتگر میشود) نیانداختهاند و فارغ از مصیبتهای جانبی این تحول فقط در فکر توسعهی شهر بودهاند.
در بخش دوم نقد رهبری به تغییرهای رخ داده، او قهر جوان بیدست با کارخانه و پا نگذاشتن به آن محل را نمادی از رها کردن کارخانه به حال خود در دهههای اخیر نشان داده که ثمرهی آن فراموشی حافظهی تاریخی و عدم توانایی در برقراری ارتباط نوادگان این باغشهر با تاریخ آن دانسته است.
اینکه شهربانو (که به نظر میرسد همان اصفهانست) گمشدهی خیلی از فرزندان این باغشهر بوده و هست، به نظر میرسد تمثیل جالبیست از دغدغهمندی رهبریها نسبت به اصفهان و اینکه آن پیرزن بخشی از تاریخ شهربانو یا اصفهان فراموش شده است، خود به تنهایی دلیل بیوفایی و جور متولیان امر است.
از سوی دیگر آنچه که در این نمایش قابل تحسین است گره زدن یک رویداد بزرگ، یعنی بخشی از تاریخ شهر، به یک اتفاق روزمرهی زندگی و آنهم با طعم رنجهای زنانهایست که در گذر تاریخ همچون خود باغ زرشک از دیدهها پنهان مانده و آن چیزی نیست جز کیفیت زندگی خانوادههای تک سرپرست. داستان شهربانو که باردار است و شوهرش در حوالی جنگ جهانی به جرم ارتباط با آلمانیها دستگیر و به زندان بوشهر منتقل میشود و مجبور میگردد تک و تنها وضعحمل و سرپرستی فرزند خود را بپذیرد و همچنین داستان پیرزنی که بدلیل فوت همسر نیز با مشقت فراوان فرزندان خویش را با کارگری در همان کارخانه بزرگ مینماید.
داستان رنجها و مشقتهای چنین خانوادههایی اگر چه برای همگان آشناست ولی گره زدن آن با بخشی از تاریخ حضور زنان در فضای کار مدرن و مصائب آن نیز حائز اهمیت است.
اینکه چگونه میتوان نمایشی مستند را با انتخاب و گره زدن به بخشهایی از کوچکترین اجزاء تاریخ جان بخشید و بگونهای به روی صحنه آورد که برای ببیننده ملالآور نباشد، هنریست که رهبری در نمایش باغ زرشک با استفادهی درست و دقیق از عناصری همچون داستانپردازی خوب، تمثیلها و نمادهای بجا، شعرها و نواهای جذاب، محل دقیق اجرای نمایش و مقولههایی از این دست، بخرج داده و الحق والانصاف که به بار نیز نشسته و این نمایش را قابل دیدن کرده است.
*روانشناس و مشاور
انتهای پیام/